برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من | ||
خانم امینی مادر شهید امینی روز 15 خرداد امسال برایم این طور تعریف می کردند: 12 سال بود از محمد علی خبری نبود اسمش جزء مفقودین اثر معرفی کرده بودند سرگشتگی من در کوچه و خیابان بدون هدف، را چندین بار بهم تذکر داده بودند ولی باز من سرگشته بودم بی هدف در کوچه و خیابان...یک روز به مزار اهل قبور آمدم دیدم مادر شهیدی بر مزار فرزندش زار می زند...ناخودآگاه دستهامو بالا بردم و فریاد زدم خدایا پس من چیکار کنم که 12 ساله از پسرم خبر ندارم...؟ سه هفته بعد از این ماجرا نیمه شبی از بوی خوشی که در خانه پیچیده شده بود از خواب بیدار شدم تمام خانه را گشتم و دنبال منبع بوی خوش بودم...نفهمیدم این بوی خوش از کجاست...و دیدم پروانه سبز رنگ دور خانه می چرخد بعد روی قران محمدعلی می نشیند و هنوز بوی خوش مرا مست خود کرده بودم ...هاج و واج از بوی خوش و پروانه سبز رنگ... از همسایه ها خواستم به خانه ما بیایند که ببینند بوش خوش از چه منبع منتشر می شود...همسایه ها پروانه را دیدند ولی بوی خوش را حس نکردند و گفتند خیالاتی شدم...یک هفته ای بود که دیوانه شدم بود از دو حضور: بوی خوش و چرخش پروانه... نه خوابی داشتم نه خوراکی... زنگ تلفن به صدا درآمد:
ـ منزل شهید محمد علی امینی ـ بله بفرمایید من مادر محمد علی هستم ـ مادر یک هفته ایست که پیکر معطر پروانه سفر کرده شما از خاک عراق به اراک منتقل شده است...لطفا سریعتر به اراک بیایید برای انجام یکسری کارهای مقدماتی...
و حضور سوم حضوری بود که با حفظ تمام کمالات دو حضور اول، حضور آنها را معنا بخشید. روز تشیع جنازه شهید امینی را یادمه، فکر کنم سال 77 بود که مادر همیشه پریشان شهید، با روی گشاده و با ادب کامل از همه مشایعت کنندگان تشکر می کردند... [ چهارشنبه 89/3/19 ] [ 3:28 عصر ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ]
[ نظرات () ]
|