برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من | ||
دوباره برای یک راهنمایی مجبور شدم به همون آقای سکانس یک زنگ بزنم...واقعا قصد کمک داشت و خوب هم راهنمایی می کرد که در خلال حرفهاش گفت: واقعا تو به این خوشگلی، نازی و... چرا؟ تعریفو نشنیده گرفتم، چون من با خیلی ها فرق دارم، از این قبیل تعریف ها خوشم نمیاد...البته دلایل عقلی خودمو دارم مسیر حرفو عوض کردم که دوباره گفت: از روزی که از دفترم رفتی دارم فکر می کنم چرا تو؟ به این خوشگلی، نازی و... نمی دونم چرا دفعه دوم واقعا چندشم شد خواستم بهش یه حرف گزنده بگم که یادم افتاد اولا زود پیش داوری نکنم. ثانیا: گناه رو نباید با گناه جواب داد باید با قطع گناه جواب داد... دیگه بی خیال راهنمایی آقای سکانس اول شدم تـــــا اینکه چند روز پیش بهم زنگ زد این دفعه دیگه راهنمایی می کرد هم برای حال و هم برای آینده، خیلی معلومی و عادی...من هم خوشحال شدم که حالشو نگرفته بودم چون الان دیگه روم نمی شد که یکسری مجهولات رو ازش بپرسم... البته موضوع و داستان این سکانس ها صد در صد این آقا نیست...یه داستان دیگه اس که هر وقت از آزردگی موضوع در قلبم کاسته شد می نویسم اللهم زدنی صبرا
[ شنبه 89/2/4 ] [ 11:12 صبح ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ]
[ نظرات () ]
|