سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من
 
قالب وبلاگ
سایت های مفید
پیوندهای روزانه

توی یه هوای بارونی دنبال آدرسی که دستم بود می رفتم سرراست بود زود پیدا کردم زنگ در را زدم و بدن اینکه صدایی بیاد وارد شدم و از خدا خواستم که گریه ام نگیره...مردی حدود چهل و پنج ساله و کمی چاق با خوش برخوردی تمام، تمام قد ایستاد و منو به اتاقش راهنمایی کرد وارد اتاق شدم و نشستم

بعد خوش و بش های مرسوم ایرانی...از من خواست که شروع کنم به تعریف...هرچی بیشتر تعریف می کردم آثار تعجب در چهره اش بیشتر نمایان میشد...

یک دفعه شروع کرد به داد زدن آخه آدم حسابی تو این همه صبر رو از کجا آوردی...اصلا اسم این صبر تیست حماقته ترسه عدم توکل به خداست...

ـ به ناگاه یاد خانم دکتر ناظمی افتادم که بعد از اینکه شروع کردم به صحبت بعد از چند دقیقه با دست روی دوتا پاش میزد...و چند بار پشت سرهم گفت آخه برای چی هان برای چی؟ یعنی چی من که نمی فهمم این همه تحمل برای چی؟!!! ـ

 


[ دوشنبه 88/12/17 ] [ 10:15 صبح ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب