برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من | ||
نمی دونم چرا نسبت به کتاب دا این احساسو دارم وقتی کتاب رو می بندم دلم برای دنیای کتاب دا تنگ میشه ... کتابهای خالد حسینی رو خیلی دوست دارم ـ درسته که اشکالاتی داره ولی قلم،قلم شیوا، ساده و گیرایی است ـ خالد حسینی دست خواننده رو می گیره و همه جا داستانهاش می بره، ولی وقتی کتاب رو می بستم به قهرمان داستان فکر می کنم ولی دلم برای دنیای قهرمان داستان تنگ نمیشد... ولی اگه بین فواصل مطالعه کتاب دا دو روز فاصله بیوفته واقعا دلم برای خانم زهرا حسینی، دا، زینب خانم، دکتر سعادت، جنت آباد و ...بقیه تنگ میشه...احساس می کنه من گوشه ای خرمشهر ایستادم و دارم خانم حسینی رو نگاه می کنم...همه جا باهاشون هستم...وقتی مجروح شدند و دستشون سمت کمرشون بردند و گرمی خون و نرمی بافتهای کمر رو احساس کردند من هم درد کشیدم و ناخودآگاه دستمو سمت کمرم بردم...وقتی اندک زمانی رو برای استراحت یا تغذیه پیدا می کردند، خوشحال می شدم احساس می کردم من جون تازه ای گرفتم...وقتی دا رو می بینند همون احساسی بهم دست می داد که وقتی حاج خانمو بعد از چند وقت می بینم...وقتی از سید حسین پدرش تعریف می کنن من به این پدر افتخار می کنم مثل افتخاری که نسبت به پدر خودم دارم... وقتی سید علی برادر شهیدشونو توی خاک گذاشتند سرمو روی کتاب گذاشتم و گریه کردم ... حب الوطن من الایمان [ سه شنبه 88/9/3 ] [ 9:52 صبح ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ]
[ نظرات () ]
|