برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من
 
قالب وبلاگ
سایت های مفید
پیوندهای روزانه

پیرزن روی تخته یکی از بیمارستان های دولتی تهران افتاده بود و از ته گلویش صداهای نابهنجار و نا مفهوم و آزاردهنده ای خارج می شد

گاهی که صدایش کمی واضح میشد یا اسم دخترشو صدا می کرد یا دو تا فحش رکیک می داد یا از یک تا چهل می شمرد...پرستارش هم کنار تخت پیرزن داشت با دختر پیرزن در اروپا حرف می زد

پرستار: دکتر ها گفتند روزهای آخرشه...

دختر: چرا به من زنگ زدی؟

پرستار: خب همش اسم شما رو صدا می کنه...

دختر: گفتم که هر وقت مرد به من زنگ بزن بیام ایران...تق

پرستار رو کرد به منو گفت: می بینی خانم روزگارو...این بدبخت دختر یکی از تجار تهران بوده...قدیما خیابون...(یکی از خیابونهای معروف تهران که بورس...) برای پدرش بوده که بعدها ارث به این خانم می رسه اصلا فامیلشون با اسم اون خیابون هم یکیه...ولی ببنید چقدر بدبخته که تنها دخترشه میگه هروقت مُرد به من بگید بیام...پسرش هم که هیچی اصلا زنگ نزده...

عصر دختر پیرزنه زنگ زد

دختر: هنوز توی بیمارستانه؟

پرستار با ترس و لرز: بله

دختر: زود ببریدش آسایشگاه، ما پول زیادی نداریم هم پول بیمارستان بدیم هم پول آسایشگاه رو...تق

بندة خدا پرستار دوباره شروع کرد به تعریف کردن: این بدبخت جزو اولین کسایی بوده که رفت آلمان برای تتو کردن، جز اولین خانمای ایرانی بوده که گواهی نامه رانندگیشو از آمریکا گرفته و...

مکررا به قیافه پیرزن محتضر نگاه کردم...با خودم گفتم واقعاً بهترین دعا در حق هر کسی همینه:

الهی آخر عاقبتت بخیر بشه یعنی هم سلامت جسم، هم سلامت جان و هم سلامت ایمان و اعتقاد...


[ شنبه 88/8/30 ] [ 12:53 عصر ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب