برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من | ||
همه متوجه حلقه اشک داخل چشمم شدند با شنیدن کلمات واضح آهسته آهسته دیدم تارتر می شد یعنی اعتیاد اونقدر قوی خانمان براندازه... وقتی خانم ر با لهجه قشنگش آذری ماجرا را برامون تعریف می کرد نوزاد دختر سه چهار ماهه بود هر کی بهش نیم نگاهی هم می کرد اون از خنده ریسه می رفت...توجه همه رو جلب کرده بود خیلی خدایی از همه داره دلبری می کنه فقط کافی بود یه کلمه بگی عسل بعد خنده های معصومانه عسل بود و تعجب و ترحم تو... پدر و مادر معتاد عسل حدود یکماه پیش بچه رو توی یکی از سطلهای مکانیزه گذاشته بودند...که همان لحظه یکی از همسایه ها متوجه میشه سریع میره بسته رو برمی داره و عسلو تحویل کلانتری می ده...دقیق نمی دونم چطور مراجع قانونی بچه رو به خانم ر و شوهرش میدن که بعد از بیست سال ازدواج هنوز بچه ای نداشتند... دیگه تاری نگاهم تبدیل به قطرات اشک شد... ایدز از طریق والدین تزریقی وارد خون عسل شده و دکترها گفتند دوسال یا حداکثر تا ده سال دیگه بیشتر زنده نیست...تو رو خدا دعا کنید ...به حق این روزهای عزیز (اعیاد شعبانیه)حالا که دل بسته عسل شدم خیرشو هم ببینم...صدای خانم ر که با لهجه آذری از همه التماس دعا می کرد هنوز توی گوشمه... توی چشمهای عسل نگاه کردم ناخداگاه زمزمه کردم بنده مظلوم خدا هم اومدنت مظلومانه است هم رفتنت... زنده بگور شدن در عصر اتم و فضا به این ذنب القتلت...
[ یکشنبه 88/5/4 ] [ 12:22 عصر ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ]
[ نظرات () ]
|