برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من | ||
همه چیز با یه تلفن شروع شد می خواهیم بلیط بگیریم و شما رو هم با خودمون مشهد ببریم هستید؟اول بله دادم(البته از گفت این بله با این عجله، مثل قبلیه اصلا پشیمون نشدم). وقتی گوشی رو گذاشتم یادم افتاد چقدر کارم کلاس، آزمون، مصاحبه و فیزتراپی که اصلا هم نباید بینش فاصله بیوفته...زنگ زدم که میشه زمان سفر به تعوق ......ـ: بلیطها رو گرفتم ...حدیث نفس: امام رضا دستمون خونده البته دلمو خونده بود(آخه چند شب از سفر داشتم به آقا سلام میدادم که سلام تبدیل شد به یک نجوای از پیش طراحی نشده...اقا میدونی که دلمون برات چقدر تنگ شده)...دیگه کاملا تسلیم...تمام کارهامو راست و ریس کردم...البته خیلی تحت فشار بودم ولی این فشار به اون رهایی توی صحن آقا در... رویت بارگاه آقا اما رضا از خیابان ـ پرده اول: وای عزیزترین کسم سلام... اینک ای خوب فصل غریبی سر آمد چون تمام غریبان ترا می شناسند صحن امام رضا(باب رضا) پرده دوم: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی چشمه های خروشان تو را می شناسند موج های پریشان تو را می شناسند عزیز دلم با چه زبانی ترا شکر کنم که تاج شیعه بودن را بر سر من نهادی دست در دست ضریح ـ پرده چهارم: به ناگاه همه پرده ها فرو ریخت... [ دوشنبه 88/3/4 ] [ 2:44 عصر ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ]
[ نظرات () ]
|