سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من
 
قالب وبلاگ
سایت های مفید
پیوندهای روزانه

روی مبل افتاده بودم و با بی هدفی داشتم تلویزیون می دیدم صدای ناله مسیج موبایل بلند شد دیدم از یکی از دوستهای دوران دانشگاهمه که هنوز رابطمو حفظ کرده بودیم مسیجو باز کزدم  اس ام اس توی دو تا کلمه خلاصه شده بود  مامانم مُرد. خشکم زد چند روز پیش که باهاش حرف زدم خوشحال بود که سکته مادرش خفیف بوده ولی ناگهان تموم کرده بود...سریع بهش تلفن کردم وقتی صدام شنید فقط گفت و گریه کرد من اول شنونده بودم ولی کم کم شروع کردم به آروم کردنش از زحماتی که برای مادرش کشیده بود که حتی مجبور شده بود استعفا بده بحث ازدواجشو به تعویق انداخته بود، متوجه شدم که لیلی آروم شده و گاهی صدای مظلومانه هق هقشو از لابلای صدای خودم می شنویدم بهش گفتم حتما میام می بینمت امیدوارم بتونم برم چون مراسمش شهرستانه...بعد از مدتی خداحافظی کردیم و قرارمون روز جمعه شد...به چند تا دیگه از هم دوره ایهام خبر دادم...بعد دوره روی مبل لم دادم و با بی هدفی تلویزیون دیدم....


[ چهارشنبه 87/9/13 ] [ 7:35 صبح ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب