هم الحلیم

چهره زن مغموم و شکسته بود بیست و سه سال بود که ازدواج کرده و از نعمت فرزند بی بهره...با رضایت می گوید: ماه پیش برای همسرش به خواستگاری رفته و اکنون با همسر دوم شوهرش در یک خانه زندگی می کنند و بعد تولد فرزند همسر دوم باز هم او را در خانه مردش نگه میدارد.

چهره زن شاداب و شکسته بود.معلوم بود پشت آن خنده ها، بسیار زجر کشیده است از دست مردی بد دهن، که 50 سال تمام او را به باد کتک گرفته و تهمتهای ناروا به او بسته است.مردی که از پنجاه زندگی مشترک فقط هشت سال درآمد داشته و مابقی را زن با کارکردنش در سمت نیروی خدماتی خرج شازده!!! را داده است.

چهره زن شاداب و جوانتر از سنش بود چهل سال بود که ازدواج کرده بود با مردی بی اعتقاد و بی خبر از اوضاع خانه و خانواده و به قول معروف بی عار و بی درد...خیلی سختی کشیده بود از قبل مردش، ولی برنامه زندگیش را طوری تنظیم کرده بود که سختی حضور مرد در کنارش خیلی آزارش ندهد با مطالعه با سفر با خویشاونداری با ورزش و...

به فکر فرو می روم که بیشتر زنان از شوهرانشان به راحتی حرف می زنند ولی بیشتر مردها در مورد زنانشان خویشتن دارترند حالا یا غرور بالایی دارند یا غیرتشان اجازه نمی دهد و یا بامعرفت ترند...