برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من | ||
هو المستمع
جمعه روزی با اخوی گرام رهسپار دیار مردگان شهرستانکمان شدیم برای قرائت فاتحه بر سر قبور اموات که هر سال بر تعدادشان زیاد میشود از دولت سر سرطان... فاتحه نخواندیم حشر نذر داشتیم حشر خواندیم آنهم دوبار... مراسم منت گذاری به سر اموات تمام شد که چشمان به شلنگی به قاعده ای 20 – 30 متر افتاد و خیز برداشتیم به سمتش شروع کردیم به آب دادن درخت و درختچه و بوته و ... خلاصه هر سبزرنگ که رویتمان میشد خیس آبش می کردیم لباس داداشی هم سبز بود خواستیم توی اون سرمای صبح شوخی ملیجکی بکنیم دیدیم برادر پاره تنه دیگه، میچاد غم به دل میشه خواهر کوچیکه در دل مشغول قربان صدقه برادر بودیم که صدایمان کرد که بیا و این حفره تنگ رو ببین که آخر الامر خونه همه همین جاست پس رژیم بگیر که موقع هفت کوه فاصله به سختی نیوفتیم... قوم و خویشی به ویرایش و حرث علاقمندیم ما به ویرایش ادبی، اخوی و ابوی به ویرایش گیاه جاهات. در دست برادرمان دو قیچی باغبانی بود که یکیش طرفه العینی سرید تو دستای ما و ضخمترش در دستان برادر...گفت هر شاخه اضافی که گفتم، بزن بریز...سمعا و طاعتا گویان در قفای اخوی میرفتیم و به تشخیص برادر می پیراییدیم که روی دستمان از جور تیغ و شاخه شد شکل دست تیزی کشای دروازه غار اومدیم ناز کنیم که اخوی با این چادر و روبنده ما رو مجبور کردی به باغبانی مابین اقوام سفرکرده که گفت یادت باشه جمعه دیگه که اومدیم از گاوداری کلنگ و کود بیاریم برای اشجار گرسنه اینجا... اینگونه شد که ناز کردن به هر شکلی از جانب صبیه صغیره حاج آقا میخوره به دیوار بتنی ...
[ یکشنبه 92/2/8 ] [ 8:10 صبح ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ]
[ نظرات () ]
|