برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من | ||
چند وقت پیش آقا صمد کارگر گاوداری زنگ زد و با کلی معذرت خواهی گفت: خانم...(یعنی من) غذای سگها داره تموم میشه چیکار کنم؟ گفتم: باشه اشکالی نداره، اینجا ( تهران) آشغال ماهی می گیرم میدم یکی بیاره نگران نباش... فردا صبح راهی غرفه ماهی فروشها شدم خداییش روم نمیشد که بگم آشغال ماهی می خوام...چشمم خورد به یک کارگر فوق العاده شهرستانی با خودم گفتم این بهتره خیلی سر و ساده اس... رفتم جلو گفتم: ببخشید آقا آشغال ماهی دارید؟ با تعجب گفت: آبجی آشغال ماهی می خواهی چیکار...؟ آهسته گفتم : برای سگ می خوام... با تعجب بیشتر یه نگاهی بهم انداخت و گفت: آبجی شما سگ دارید؟ خیلی آهسته گفتم: توی گاوداری بله... ...: والله از صب تا حالا یه ماهی پاک کردم...ولی بعد از ظهر آشغال زیاد دارم... ...: تشکر همون یه دونه رو بدید دوباره بعد از ظهر میام( عمرا دوباره می رفتم می خواستم هم بدقول نشم...هم زود از مغازه بیام بیرون...). دست کرد توی یه سطل بزرگو یه سری ...دیگه بماند. تشکر کردم و گفتم: آقا پولش چقدر میشه... ...: بعد از ظهر که اومدی باهاتون حساب می کنم... به سرعت جمبو جت از مغازه اومدم بیرون...بعد از ظهر ( گفتم بودم که عمرا دوباره می رفتم) آشغال ماهیها به خورنده گان اصلیش رسید. چند روز بعد از جلوی همون ماهی فروشی رد میشدم که یادم اوفتاد پول آشغال ماهیها رو ندادم...همون فروشنده جلوی در بیکار ایستاده بود. سلام کردم و گفتم: آقا یادتونه من چند روز پیش ازتون آشغال ماهی گرفتم؟ ...: چند تا بود؟ آهسته گفتم: یکی... یه دفعه با صدای بلند گفت: برو آبجی نوش جونت این حرفا چیه... برای یه آشغال ماهی برو برو که نوش جونت... دعا دعا می کردم هم آهسته تر صحبت کنه و هم به جای نوش جونت بگه حلالت که اونم نگفت... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چند روز بعد به داداشی زنگ زدم خاطره آشغال ماهی و نوش جونتو تعریف کردم که صدای خنده برادرمو خانواده اش از اون طرف تلفن بلند شد... داداشی: تنهاخور شدی آبجی...؟ خانم داداشی: الهی بمیرم برات... انقدر توی ایران گرونیه که بجای ماهی...؟ ...سینا: عمه! اگه این گاوداری برات نون نداشت به جاش [ چهارشنبه 89/8/5 ] [ 11:15 صبح ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ]
[ نظرات () ]
|