• وبلاگ : برگزيده همايش پارسي بلاگ و جشنواره امام من
  • يادداشت : اول مهر 1362...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    پدر و مادرم هر دو معلم اند و سال ها يعني تا زماني که اصطلاحاً امتيازشان به شهر خورد معلم اين روستا و اين روستا بودند.من هم سه سال اول دبستان را همراه شان بودم.
    راستش من تا جائي که يادمه احساس بدي نداشتم و از گريه و ... خبري نبود.معلم کلاس اول من،در ابتدا مادرم بودند توي دبستان پسرانه ي روستا.نکته ي مهم اين بود که روستا چون نسبتاً بزرگ بود مدرسه ي پسرانه و دخترانه ي مجزائي داشت.از طرفي جمعيت کلاس اول پسران زياد بود و از طرفي مادرم بر اساس يک ايده ي شخصي،نظرشان در مورد اين که فرزندشان دانش آموزشان باشد و حتي توي مدرسه ي خودشان باشد مساعد نبود.لذا من به همراه 5 پسر ديگر روانه ي مدرسه ي دخترانه شديم و ...
    نکته ي جالب ديگه سال اول دبستانم اين بود که چون سال يا سال هاي قبل ترش توي کلاس هاي مادرم به عنوان طفلي مستمع آزاد حضور داشتم،هم بعضي مطالب برايم تکراري بود و هم اعتراضاتي از اين جنس داشتم که "خانوم! مامان من اين قدر مشق نمي گن" و از اين دست.لذا گاهي براي حفظ نظم کلاس به صورت توفيق اجباري به حياط مدرسه مي رفتم تا هوائي بخورم.
    +نوستالوژي واکسن و ترسش و اين که توي مدرسه مي اومدن هم جالب بود.هرچند من حدود 7 8 سال بعد از شما به مدرسه رفتم.
    پاسخ

    سلام بر برادر براده...خودش شد يك پست اساسي براي بلاگ براده.ارادت.