سلام رضوانه جون...
خوب يا بد من هميشه اينجور اتفاقات رو دوست دارم...البته ما تو شهرمون مترو نداريم اما هميشه اتوبوس سوار شدنم با کلي اتفاق همراهه...به اين چيزا عادت کردم...راستي منم به خلق ا.. زل ميزنم
سلام و خسته نباشيد.
عجب ماشاءا....ه اينجا برو بيايي هست.(زدم به تخته).سفر مترويي شما را که خوندم خودم را توي مترو و در حال سفر احساس نمودم.
بسيار جالب بود.از تشريف فرماييتون به وبلاگ ممنونم و از اين که به خاطر مشغله دير خدمت رسيدم پوزش مي خواهم.قلمتان پرتوان باد.
موفق باشيد و التماس دعا
سلااااام
چي شد که شما يکدفعه اينقدر صاحب سبک شدين؟
من خيلي از نوشته هاتون خوشم مياد....خيلي...راستي تهران شلوغ بود يا خلوت؟ ده اسفند را ميگم...
رضوانه جون وقت كردي يه سر به وبلاك "خاطرات يك دختر دستفروش مترو" بزن!!! مطالبش خيلي خوندني!!