سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من
 
قالب وبلاگ
سایت های مفید
پیوندهای روزانه

هو الاول

یادش بخیر اول مهر 1362 اولین روزی بود که برای اولین بار پا به محیطی آموزشی و علمی گذاشتم.

عجب روزی بود که تا حالا جانسوزترین مصائب و روضه های هم اشکهای حقیر را اینگونه جاری نکرده است.گریه ای که تمامی نداشت و این دل صاب مرده برای مادرش تنگ شده بود.حالا خوبه حاج خانم حضرت مادر اصلا و ابدا عادت نداشتند ما رو لوس و بچه ننه بار بیارند اگر یکی نمی دونست فکر می کرد از آغوش مادر به سختی جدا شدم...نه بابا حضرت مادر جلوی در مدرسه ایستاد و گفت بسم الله...

و این زمان بود که اشکهای لاینقطع من که توان مالامال کردن هر جوی و رودخانه ای را داشت شروع شدولی خم به صورت مادر نیامد و ایشان پشتشان را به حقیر کردند و رفتند

دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد!!!

با همان حال گریان و نالان و پریشان وارد حیاط مدرسه شدم با دیدن اونهمه دختر بچه گریه هایم تبدیل به نعره های حیدری شد که دل هر سنگی را آب می کرد همه مشغول دوست پیدا کردن بودند و من مشغول پاک کردن آب دماغم با آستین روپوشم...این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

خانم ناظم خانم نوربخش که خانم تنومندی بودند آمدند و همه بچه های را به کلاسهایشان هدایت کردند بجر کلاس اولیها را...

گفتند: کلاس اولی کنار دیوار حیاط مدرسه بایستند تا خانم معلماشون بهشون معرفی بشن

من که کلاً از اول داشتم گریه می کردم و بازم گریه می کردم دوباره گریه کردم انگار توی صف شکنجه زندان ابوقریب ایستادم. در آن روز مخوف همه چی را تار میدیدم بس که خانه چشمم اشکبار بود

خلاصه ما رفتیم کلاس خانم هنربخش که الان روزگار در آمریکا می گذرانند...هر کجا هست خدایا بسلامت دارش...شدند اولین معلم تاریخ حیات ما و حالا خوب بود دختر همکار حضرت پدر بود دریغ از یک نگاه محبت آمیز که شاید چشمه اشکم خشک شود...

خلاصه همین طور تا یکماه هر روز گریه می کردم تا شیفت خواهرمو جابجا کردند تا با شیفت من یکی بشه تا شاید "به سالی دجله گردد خشک رودی"

اتفاقا اشک ما خشک شد ولی تا چندوقت که آماده میشدیم بریم مدرسه درست از جلوی در خونه تا جلوی در مدرسه خواهرم نال و نفرینم می کرد"که به خاطر گریه های توی ترسوی خاک بر سر از ذوستام جدا شدم..."و اینطوری شد که من بجای اینکه "بانو کریمی" بشم، شدم یک بچه توسرخور بی اعتماد به نفس مثل "کله کدو mega mind  ...پوزخند

 


[ یکشنبه 93/6/30 ] [ 7:19 صبح ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب